سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آپÙ?Ù?د , آپÙ?Ù?د عÙ?س , آپÙ?Ù?د سÙ?تر , آپÙ?Ù?د Ù?اÙ?Ù? , آپÙ?Ù?د دائÙ?Ù?,آپÙ?Ù?د Ù?Ù?زÛ?Ú©






تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/21 | 8:14 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()
تاریخ : پنج شنبه 92/11/3 | 12:36 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()
نام : علی
نام خانوادگی : جعفری قهرمانی
نام پدر : برات علی
تاریخ تولد :
1349/3/1
تاریخ شهادت :
1367/5/1
آخرین مسئولیت در جبهه : تیربارچی
نام عملیات : -
شغل قبل از شهادت : پاسدار

موقعیت مزار
استان : البرز
شهرستان : فردیس
شهر:مشکین دشت
نام گلزار :شهدای مشکین دشت

شهید علی جعفری قهرمانی در سال 1349 در همدان در یک خانواده محروم و مستضعف دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی خویش را در کنار مادری دلسوز و فداکار سپری نمود تا اینکه به سن 7 سالگی رسید و برای بدست اوردن کسب علم و دانش وارد مدرسه شد و تا چهارم ابتدایی تحصیلات خود را در همدان گذراند و پس از ان به همراه خانواده خود به مشکین دشت  کرج امدند و تحصیلات خود را تا اول راهنمایی در کرج ادامه دادند و چون علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت دیگر به تحصل خود ادامه نداد و ترک تحصیل نمود و در پایگاه‌ها و مساجد محل فعالیت وافری از خود نشان میداد و با همسن و سالانش در اکثر راهپیماییها شرکت داشت و پس از پیروزی انقلاب ایشان داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی رفتند و در تاریخ 18/2/67 در منطقه عملیاتی جنوب اعزام و در تاریخ 6/5/67 در عملیات تک دشمن در محل شلمچه براثر اصابت ترکش به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل گردید. روحش شاد.





تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 3:54 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()
نام : ابس
نام خانوادگی : ولی پور
نام پدر : اسداله
تاریخ تولد :
1341/6/18
تاریخ شهادت :
1367/4/8
آخرین مسئولیت در جبهه : آرپی چی زن
نام عملیات : -
شغل قبل از شهادت : بافنده فرش

 

 

شهید ابس ولی پور فرزند اسداله به مورخه 3/8/1344 در روستای قوشچی در توابع زنجان از یک خانواده مذهبی و از نظر اقتصادی ضعیف چشم به جهان هستی گشود وی دوران کودکیش را در دامان پاک پرمهر و محبت خانواده سپری نمود تا اینکه به سن 7 سالگی رسید و جهت کسب علم و دانش پا به مدرسه گذاشت و تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه داد و سپس به دلیل کمبود امکانات مالی خانواده ترک تحصیل نمود و بعد به علت فقر مالی و عدم داشتن زمین از روستایشان به همراه خانواده اش به کرج واقع در مشکین اباد سکونت گزیدند و بعد از ان شهید به اتفاق پدرش جهت کسب درامد و تامین مخارج زندگی به کارگری مشغول شدند و سرانجام در تاریخ 15/3/1365 به خدمت سربازی اعزام و سرانجام بعد از 2 سال خدمت در تاریخ 8/4/1367 در منطقه زبیدات بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گردید






تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 3:51 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()

 

نام : حبیب اله
نام خانوادگی : احمدیه ای
نام پدر : نبی اله
تاریخ تولد :
1324/10/1
تاریخ شهادت :
1360/12/12
آخرین مسئولیت در جبهه : راننده
نام عملیات : -
شغل قبل از شهادت : راننده لودر

 

 

 

 

شهید حبیب ا... احمدیه ای در سال1324 در یکی از روستاها دیده به جهان گشود و پس از طی دورا کودکی در اغوش گرم و پر مهر و محبت خانواده به دلیل نبود امکانات کافی و مشکلات فراوان از نعمت سواد محروم ماند و به همراه خانواده به کارکردن پرداخت تا به این وسیله گوشه ای از هزینه پر بار زندگی را بر دوش بگیرد او پس از پایان خدمت سربازی ازدواج نمود که حاصل ازدواج او سه فرزند پسر به نامهای حمید و مجید و سعید است او در زمان اوج گیری انقلاب در اکثر راهپیمائیها و تظاهرات شرکت فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب همیشه در صحنه حضور داشت در جهاد سازندگی به خدمت پرداخت و در زمان جنگ به عنوان راننده لودر عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل گردید و این سنگر ساز بی سنگر به تلاش خویش ادامه داد و سرانجام در تاریخ 12/12/60 در رقابیه مورد اصابت ترکش توپ به سینه اش قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل گردید .

 

خاطراتی از شهید حبیب اله احمدیه ای


اینجانب دریتیم فرزند عباس همسر شهید حبیبالله احمدیهای هستم یازده سال با ایشان زندگی کردم ایشان نسبتی با شوهر خواهرم داشت (پسر دائی شوهر خواهرم بود) بیسواد بودند ایشان موقعی که به دنیا نیامده بودند پدرشان فوت میکند که اولین بچه خانواده بوده و تا 4 سالگی نزد مادرشان بودند بعد از ان مادرشان ازدواج میکنند و شهید را به عمویشان میسپارند که عمو وزن عمویشان ایشان را بزرگ میکنند بزرگ میشود و به سربازی میرود و میاید و بعد از سربازی از نیشابور به تهران میایند و در منزل خواهر من که شوهرش با شهید نسبت داشت میماند که مرا در خانه خواهرم میبینند که منجر به ازدواجمان میشود ایشان جهادگر بودند و قبل از اینکه در جهاد سازندگی مشغول بکار شوند راننده بود و بلدوزر، دستگاه سنگین راه سازی بود بعد از اینکه جنگ شروع شد به جهاد رفتند بعد به جبهه اعزام شدند وبه جبهه رفتند( 11/12/60) و در 17 اسفند سال 60 در جمله فتحالمبین در رقابیه به شهادت رسیدند.از ایشان 3 فرزند پسر باقی مانده.جنگ شروع شده بود که از قزوین گروهی میخواست به تهران بیاید ایشان از سرکار به خانه امدند و 10 ـ 15 تان نان بربری گرفته بودند به من گفتند اینها راسریع لقمه بگیر و بچینید توی ان ساک به ایشان گفتم چه خبر است که این همه لقمه را میخواهید ببرید گفتند میخواهم بروم و تا صبح هم برنمیگردم چون یک گروهی از قزوین میخواهند بیایند ما با بچه‌ها هماهنگ کردیم که برویم سرپل اتوبان بایستیم که موقعی که امدند ما انجا باشیم رفتند و 2 تا گالون 4 لیتری اوردند و به من گفتند درون اینها را از اب پر کن 2 تا چوب اورد مثل دسته کلنگ گفت میخواهم اینها را با کس ببندم و بیندازم روی دوشم که ساکم را بر دارم بتوانم مسلط باشم و یک وانت راهم از لاستیک پر کرده بودند بعد رفتند و ما از انها بیخبر بودیم بچه‌ها میامدند و به من میگفتند انقدر ناراحتی نکن و نگران نباش گروهی از قزوین امدهاند جلویشان را گرفتهاند و خوشبختانه نگذاشتهاند بروند تهران بچه‌های بسیج، جهادگر، سپاهی همه بودند صحبتشان هنوز تمام نشده بود که دیدم برگشت و میخندد گفتم باز لقمه‌هایت تمام شده که برگشتی چه خبر است با سر و صورت سیاه امدهای این شب عید چرا دوده خالی شدی جواب داد لاستیک اتش زدیم که خودمان را کنیم و جلوی اتش بودم جلوی اینه رفت خودش هم خندهاش گرفت به او گفتم چرا میخندی مگر صورتت را ندیدی گفت نه به خدا من الان دارم صورتم را میبینم چقدر سیاه شدم لباس گرم به من بده بپوشم میخواهم برگردم هنوز بچه‌ها انجا هستند نمیشود نروم بعد از انجا به جهاد میروم بچه کوچکم که دست باباش راگرفته بود گفت بابا من میخواهم با شما بیایم گفت بیا فاتحه بابایت را بخوان او هم که دو سال و سه ماهش بود فکر میکرد باباش چیز خوبی دارد میگوید که میخندید به بچه گفت چه خوشش امده که من میگویم بیا فاتحه بابا را بخوان.یک روز امد و به من گفت که یک چیزی میخوام بگویم ببینم جنبهاش را داری که بشنوی، گفتم اره مگر این حرف چیست که جنبهاش را نداشته باشن گفت یکسری نیرو را به جبهه اعزام کردهاند و یکسری هم نیرو را داوطلب میخواهند ببرند اگر جنبهاش را داری من میخواهم بروم گفتم من شماراهمراهی میکنم چرا جنبهاش را نداشته باشم. شهید گفت خوشبختانه یا بدبختانه نمیتوانم بگویم که مصلحت خدا بوده که سه تا بچه‌هایم پسر شده اگر یکی از انها دختر بود مونسی برای شما میشد این مصلحت الهی بود. پس راضی هستی من به جبهه بروم گفتم چرا راضی نباشم برو چرا اضطراب داری گفت اضطراب من برای این است که جثه شما ضعیف است مریض احوال هم هستی سه تا بچه کوچک هم داری اینجا هم تنهایی و خانه هم نیمه ساز است با این سه تابچه چکار میخواهی انجام دهی گفتم شهید که نمیشوید میروید و برمیگردید جواب داد اگر رفتم و برنگشتم چه گفتم توکلت علی الله. توکل به خدا هر چه میخواهد بشود گفت دوست دارم کمی مقاوم باشی و بتوانی این بچه‌ها را بزرگ کنی و خوب تحویل جامعه دهی جواب دادم تا موقعی که کوچک هستند من تضمین میکنم درست تربیت کنم هنوز نرفتهای وبه جایی نرسیدی چه فکرهایی میکنی گفت امده باش امروز صبحانه رامن برایتان درست میکنم حالا که رضایت دادی من اسمم را نوشتهام و فردا اعزام می شوم گروه اول و نفر اول هم من اسمم را نوشتم راضی هستی گفتم راضی هستم گفت بخند و بگو راضیام یک سری از بچه‌ها دارند بخاطر ما میروند انوقت من اینجا بمانم و بگویم خوب همین‌جا تو






تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 3:47 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()

شهید قاسم ایگانی در سال 1334 در روستای ایگانی از توابع شهرستان کرج دیده به جهان گشود وپس از طی دوران کودکی در دامن گرم و پر مهر خانواده برای کسب علم به روستای مجاور عزیمت نمود و تا کلاس 5 ابتدایی درس خواند و پس از ان به علت نبود امکانات از تحصیل باز ماند و ناچاراْ در کنار خانواده جهت تامین هزینه و خرج خانواده مشغول به کار گردید او اکثر اوقات فراغت را مشغول مطالعه کتب دینی و سیاسی و علمی می کرد.او در سال 54 به خدمت سربازی رفت و 2 سال بعد در سال 56 با خدمت خالصانه و صادقانه در سال 56 از خدمت ترخیص گردید و سپس ازدواج نمود که حاصل ان 2 فرزند است .او در زمان اوج گیری انقلاب همگام با سایر مردم مبارز که از ظلم وجود دستگاه ستم شاهی به ستوه امده بودند به پا خواست و لحظه ای او از تلاش باز نایستاد و در اکثر راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت داشت و تمام نیروی خود را وقف خدمت به انقلاب می کرد و پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج در امد و با منافقین و کودکان مبارز نمود او با شروع جنگ به عنوان سرباز ؟؟؟56 مدت 6ماه در جبهه های جنگ حق علیه باطل خدمت نمود و سپس در بسیج ایگان و انجمن اسلامی فعالیت های چشمگیری داشت و در جریان جنگ بسیاری از یارانش را از دست داد و خود نیز سرانجام در تاریخ 24/11/64 در عملیات والفجر 8 در اروند رود به درجه رفیع شهادت نائل گردید و به لقاءالله پیوست.


در و مادر و برادر و خواهرم امیدوارم ، گوش به فرمان امام باشید و امام را آنطور که هست بشناسید نه آنطور که خود مى خواهید






تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 3:44 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()

شهید آتشگاهی در تاریخ 1321 در نیشابور در خانوادهای مومن و مذهبی دیده به جهان گشود. بعد از گذراندن دوران کودکی وارد مدرسه شد و توانست تا کلاس سوم راهنمایی به تحصیل ادامه دهد و بعد از مدتی به شهرستان کرج نقل مکان کردند. فردی با روحیه علای بودند که صبح‌ها با نماز خواندن و انجام ورزش روزش را اغاز میکرد و بعد به کار و فعالیت میپرداخت و در بسیج محله نیز ثبت‌نام میکرد. به علت مشکلات مالی به کار و فعالیت پرداخت. ایشان فردی بودند که پایبند اعتقادات مذهبیاش بودندو همیشه میگفتند که اَجر هر کاری باید از خدا گرفت. شهید گرامی الگوی مقاومت بودند. از کودکی نام خداوند متعال را بر زبان داشت و زبانزد خاص و عام بود. از مبارزات انقلاب هم دست برنمیداشت و تلاش در جهت برپایی راهپیماییهای انقلاب و پایگاه‌های بسیج فعالیتهای زیادی داشتند. به گونهای که انقدر از پایگاه بسیج و انقلاب محافظت میکرد به چیز دیگری توجه نمیکرد. همه چیز او شده بود جنگ و امام قدس(ره) و راه شهدا. دائم در هر سال در جبهه بود. و همیشه به فرزندانش میاموخت که اگر من در راه خدا شهید شدم شماها راهی را که من در پیش دارم رها نکنید. و از خدا و انقلاب و دین و رهبرتان پشتیبانی کنید. با خواندن ایات مبارکه قران خانه را ملکوتی نکند و مدام اصرار داشت که خانوادهاش هم اینگونه باشند و سرانجام به عنوان بسیجی عازم جبهه شد و در عملیات بدر در سال 23/12/63 به فیض شهادت رسید.






تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 3:36 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()
شهید محمد حسین فهمیده به سال 1344 در یک خانواده مذهبی در شهر خون و قیام قم دیده به جهان گشود. و در دامان مادری بسیار پاک و عفیف پرورش یافت، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه روحانی با موفقیت پشت سر نهاد و از ان پس به همراه خانواده از قم به شهرستان کرج مهاجرت نمود و تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه شهیدی کرج به اتمام رساند. تحصیلات کلاس سوم راهنمایی وی مصادف بود با قیام و اعتراضات امت شهید پرور ایران اسلامی بر علیه رژیم دست نشانده و منحوس پهلوی، او به لحاظ تربیت در محیط مذهبی خانواده و حضور مستدام و مستمر در مجالس و محافل دینی به همراه پدر، از ویژگیهای اخلاقی خاصی برخوردار بود، پدر شهید در این باره میگوید: قبل از پیروزی انقلاب در راهپیماییها و تظاهرات شرکت میکرد و اعلامیه‌های امام را بین مردم پخش میکرد و شب‌ها پشت بام رفته و الله اکبر به سر میداد و به مردم محله میگفت: هر کس پشت بام نیاید و شعار الله اکبر ندهد و برای پیروزی انقلاب فعالیت نکند ضد انقلاب است. علاقه خاصی نسبت به امام خمینی و فرمایشات ایشان داشت. بعد از پیروزی انقلاب نیز در فعالیت های مسجد، انجمن اسلامی، و بسیج محل عاشقانه شرکت میکرد. از گروهک‌های ضد انقلاب متنفر بود، با شروع جنگ تحمیلی توسط مهره دست نشانده استکبار جهانی صدام عفلقی عراق و صدور فرمان مهم امام خمینی مبنی بر حضور جوانان در جبهه‌های جنگ و مقابله با تجاوز دشمن بعثی و دفاع از کیان هستی انقلاب اسلامی و کشور عزیز ایران، اتش عشق حضور در جبهه به جانش افتاد، او یک بار به دنبال شیطنت‌های گروهک‌های ملحد و محارب به کردستان عزیمت ولی به دلیل کمی سن و کوچکی جثه توسط سپاه پاسداران برگشت داده شده بود، این بار نیز به بهانه خرید نان از منزل خارج و با گریه و اصرار فراوان توسط بسیج دانشکده افسری تهران عازم جبهه میشود و پس از مدتی حضور در جبهه زخمی شده و در بیمارستان اهواز بستری میگردد ولی با اندکی بهبودی به همراه دوست و همسنگرش شهید محمدرضا شمس از بیمارستان فرار و مجدداً به خط مقدم میرود. به نقل از همسنگرانش گفته شده است که در خط مقدم تقاضای اسلحه میکند ولی فرماندهان از دادن اسلحه به وی خودداری میکنند و او سخت براشفته و ناراحت میشود و میگوید خواهید دید که من اسلحه‌گیر میاورم، به همین خاطر او با تلاش فراوان و سینه خیز خود را به سنگرهای دشمن می رساند و یک قبضه تفنگ با تعدادی نارنجک در بازگشت با خود میاورد و به فرماندهان میگوید: نگفتم اسلحه بدست میاورم و بلاخره پس از چند روز در حین عملیات و درگیری مشاهده میکند که خود و دوستان و همرزمانش مورد محاصره انبوه تانک‌های عراقی قرار گرفتهاند و در این هنگام بسیار شجاعانه چندین نارنجک به کمر بسته و سینه خیز خود را به تانک‌های دشمن میرساند و با کشیدن یک نارنجک خود را به زیر تانک میاندازد و با انفجار مهیبی که حاصل میشود محاصره شکسته شده و تانک فرار برقرار ترجیح میدهند و او نیز به درجه رفیع شهادت نائل می اید.
خاطراتی از شهید محمدحسین فهمیده
من (خواهر شهید محمد حسین فهمیده )مرضیه فهمیده هستم که شرح حال زندگی محمد حسین فهمیده را می نویسم اول که او می خواست به جنگ حق علیه باطل برود رفت اسم من و خواهر دیگرم را در مدرسه اسدابادی نوشت و مادرم به او گفت حسین خودت مهم هستی برو اسمت را در مدرسه بنویس گفت من نمیروم چون امسال جنگ است مادرم گفت : خدا نکند تو این حرفها را از کجا می دانی مگر از پیش خدا امدی می گفت حالا می بینی بعدا" از خانه بیرون رفت دو هفته بود که ما به مدرسه می رفتیم که ان روز ظهر بود که ما به مدرسه رفتیم و او ناهار خورده بود و مادرم داشت بچه هامان را خواب می کرد که او لباسهایش را در ساک گذاشته بود و پایین ایوان گذاشته بود دو شیشه ای که در دوران انقلاب در ان کوکتل مولوتف درست کرده بود و ان را پشت در حیاتمان گذاشته بود که مادر نفهمد بعد از درخانه با برادر کوچکم حسن بیرون امد بعد مادرم صداش کرد گفت حسین این 500 ریال را بگیر و نان بخر برادرم ان پول را گرفت و از درخانه بیرون امد برادر کوچکم برای ان یک نوشابه گرفت و به او داد و با خاو خداحافظی کرده بود وبالای چهار راه با دوستش دیدار کرد ه بود و گفته بود که به مادرم بگویید که مرا حلال کند ان روز با بسیج تهران به جبهه اهواز رفته بود خوشبختانه دوستش را در خرمشهر دیده و گفته بود محمد دیدی موفق شدم و وقتی ان جا رفته بود به خرمشهر تقاضای تفنگ کرده بود ولی به او تفنگ ندادند بعد با جدیت گفته بود خودم تفنگ بدست می اورم و پشت تخته سنگی دو تا از بعثی ها را کشته بود و تفنگ وکفشهای انها را در دست گرفته بود و می گفت دیدی بدست اوردم در لحظه ای دیگر گفتند که نیروها در محاصره است بعد حسین از این دو شیشه یکی از ان کوکتل مولوتف ها را به طرف یک تانک پرتاب می کند و فایده ای ندارد سینه خیز جلوتر رفته بود که تیری در پایش می خورد ان یکی دوستش هم که فامیل اش شمس است تیر خورده بود و دو تایی در ان بیمارستان بودند و با هم صحبت از جنگ می کردند که چند روز دیگر که پایش کمی خوب می شود حسین سر تخت شمس می رود و می گوید ماندن ما اینجا چه فایده ای دارد بلندشو برویم جنگ که با هم شبانه از بیمارستان فرار می کنند و وقتی انجا می روند می بینند که برادران در محاصره هستند محمد تیر می خورد و به حسین می گوید برو برادران در محاصره هستند اینجا که از محمدرضا نارنجک می گیرد و به کمر خود می بندد و خود را زیر تانک دشمن می اندازد و خود شربت شهادت می نوشد وصیت او این بود که هیچوقت مادرم و پدرم گریه نکند و فقط فاتحه برایشان بخوانند . والسلام علیکم و رحمهالله





تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 3:31 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()


ام : محمدحسین
نام خانوادگی : فهمیده
نام پدر : محمدتقی
تاریخ تولد :
1344/2/16
تاریخ شهادت :
1359/7/27
آخرین مسئولیت در جبهه : رزمنده
نام عملیات : آزادسازی خرمشهر
شغل قبل از شهادت : دانش آموز

استان : البرز
شهرستان : کرج
نام گلزار : مشکین دشت


خاطراتی از شهید محمدرضا شیرازیان
ساعت 5/7 به سپاه پاسداران در شهر ری رفتیم تا ساعت 12 الی 1 در سپاه بودیم و در ساعت 5/13 بعد از ظهر ماشین ها امدن و ما سوار شدیم در ساعت 2 الی 3 بعد از ظهر به پادگان بلال رسیدیم و پس از بازرسی ساک و کیفها به داخل پادگان امدیم و بعد از ظهر بود در نماز خانه جمع شدیم سپس به سالن غذا خوری رفتیم و مقداری نان و پنیر و خرما خوردیم و سپس برای نماز وضو گرفتیم برای شام ، نان و چای خوردیم ، چون از قبل تدارکی برای ما ندیده بودن و شب برای مرتب کردن تخت ها روی هم برای ابر تخت ها و بالشها و پتو ها را گرفتیم و خوابیدن ولی به اسایشگاه شوفاژهایش روشن نبود و هوای اسایشگاه سرد بود . چهار شنبه نماز غصبی 17/10/61 بود ولی با این حال خوابیدیم و صبح برای نماز بیدار شدیم و نماز را خواندیم و پس سینه زنی برای صبحانه به سالن غذا خوری رفتیم و صبحانه صرف شد . نهار ابگوشت بعد نماز خوندیم . سینه زنی – شام لوبیا صرف شد و نماز خواندیم بعد خوابیدم . نماز غصبی پنج شنبه 18/1061 صبح ساعت 5 ما را برای نماز بیدار کردن ، پس از وضو برای نماز خواندن حاضر شدیم و سپس در میدان صبحگاهی بر برنامه ایستادیم پس از مقداری کمی دویدن برای صبحانه به غذا خوری رفتیم . و سپس به اسایشگاه امدیم برای رفتن به خانه کیفهای خود را برداشتیم و به طرف اتوبوس در مقابل کارخانه ممتاز نگه داشته و من با دو تا از برادرها به طرف شهرک دولت اباد امدیم . و با خانواده دیداری کردم و صبح جمعه به فامیلها سر زدم و بعد به خانه برگشتم تا حاضر شوم به پادگان بروم . 19/10/61 من ساعت یک ربع به 12 به جای که با برادرها قرار قبلی گذاشته بودم جمع شدیم و در ساعت 10/12 حرکت کردیم . و در میدان گمرگ پیدا شد و سپس سوار واحدهای کرج شدیم و در ؟ با برادرها پیاده شدیم و به پادگان امدیم در ساعت 3 گروهان حمزه 2 به خط ایستادیم و حاضر و غایب صورت گرفت سپس به اسایشگاه امدیم و برای نماز مغرب و عشاء به جماعت خواندیم و سپس به غذا خوری رفتیم و سپس به ما لباس دادن و به اسایشگاه امدیم . در ساعت 11 بر پا دادن و گویا وضعیت قرمز بود خوشبختانه من و دو تا از برادران که در پهلو من بودن اماده باش بودیم یعنی پوتین را پوشیده بودیم و لباسها را پوشیده بودیم و به میدان پادگان رفتیم بعد از وضعیت قرمز به اسایشگاه امدیم . و از ساعت 10دقیقه به پنج برای نماز بیدار شدیم و وضو گرفتیم و نماز را خواندیم و بعد در میدان برای برگزاری مراسم صبحگاهی اماده شدیم و پس از تلاوت قران کریم گروهها را هر کدام به رهبری فرمانده و ورزش صبحگاهی را انجام دادیم و بعد برای صبحانه به غذا خوری رفتیم و پس از صبحانه به اسایشگاه امدیم هنوز 10 دقیقه ای نگذشته بود که شنبه 20/10/61 برادر رضایی فرمانده گروهان دستور داد در میدان به خط شدیم و پس از چند عملیات نظامی . سپس امدیم اسایشگاه و بعد برای نهار به غذا خوری رفتیم و بعد از نهار گروهانی به خط شده و بعد یک برادری سخنرانی را قرائت کرد . سپس برادر رضائی عملیات نظامی دیگر به ما تعلیم داد و بعد به اسایشگاه امدیم سپس من زیر تخت های خودمان را نظافت کردیم و بعد کمی استراحت کردیم و در اسایشگاه سپس من وضو گرفتم و نماز مغرب و عشاء را خواندم و بعد به غذا خوری حجت صرف شام رفتیم و بعد از شام دندانهای خود را با مسواک و صورت خود را با صابون شستم و بعد برای خوابیدن حاضر شدم . اسلحه لانشینکو ساخت شوروی از 4 کیلو 200 گرم تر است . کالیبر تیر بار ام ا – 3 62/7 است طول اسلحه با عقب 5/122 نیم سانتی متر طول لوله 5/56 میلی متر وزن اسلحه 5/11 کیلو و نیم وزن خود دو پایه یک کیلو .
شهید محمد رضا شیرازبان فرزند فرمانعلی در تاریخ25/2/1343 در کرج در خانواده ای مومن و معتقد به دین اسلام دیده به جهان گشود . دوران کودکیش را در دامان مادری پاک و عفیف و پدری دلسوز و زحمتکش سپری کرد ، در سن هفت سالگی جهت کسب علم ودانش وارد کانون فرهنگی اموزشی که همان مدرسه است شد و تا کلاس دوم راهنمایی در همان محل سکونت خود تحصیل نمود و سپس به دلیل مشکلات خانوادگی ترک تحصیل نمود . به مدت دو سال در بسیج همکاری داشت و با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و شروع جنگ تحمیلی ایشان به مدت یکسال در جبهه های حق علیه باطل می جنگیدند تا اینکه سرانجام در تاریخ16/8/1362 در عملیات والفجر4 در منطقه عملیاتی پنجوین بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل گردید .





تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 3:27 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()
مسابقه اقامه اذان آوای ملکوت باشرکت بیش از50نفر ازموذنین مشکین دشت کرج برگزار شد.

گروه استانی «تیتر یک»؛ بنابراین گزارش این برندگان این مسابقات در رده سنی زیر16 سال:محمد مهدی فرامرزی مقام اول،محمدرضا نوری مقام دوم و میلاد زینتی مقام سوم را کسب کردند  و در رده سنی بزرگسالان آقایان :مصطفی خدمتی مقام اول،سیدعادل حسینی و حمیدخمسه مشترکاً دوم،ورضا طاهری مقام سوم را کسب کردند.
این مسابقه به همت پایگاه شهید احمدیه ای و کانون فرهنگی کوثر و استاد قرآن محمدکاظم عباسیان برگزار گردید.
گفتنی است؛در گردهمایی بسیجیان شهر مشکین دشت کرج که در مسجد صاحب الزمان عج برگزار گردید از14 نفر از نوجوانان موذن و4نفر بزرگسالان تقدیر به عمل آمد.
 مشکین دشت کرج با داشتن 68000 نفر جمعیت فاقد مجموعه دارالقرآن  بوده، این درحالی است که فقط در این مسابقه  بیش از50 نفر شرکت کننده حضور داشتند و امید آن می رود که  مسئولین مربوطه در راستای ترویج فرهنگ قرآنی برای مشکین دشت کرج  تدابیر ویژه ای اتخاذ نمایند.





تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 7:5 عصر | نویسنده : هیئت حضرت ابوالفضل | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.